باران...(سه شنبه 86 آبان 29 ساعت 9:37 عصر )
غربت غریب غروب پاییزی،
نوای دل انگیز اذان،
لطافت اولین باران،
جسمی خسته از یک روز کاری،
روحی خسته از.....
اتومبیل خیابان های باران زده را طی می کند،
نوای محزون دعای فرج از رادیو بگوش می رسد...
حسی عجیب که سراپای وجودت را تسخیر می کند....
چیزی مثل دلتنگی،شاید هم غم،شاید هم حسرت...
...وبغضی که نا خودآگاه می ترکد...
نگاههای متعجب رفیقت تو را به خود می آورد.
هوای بارانی چشمها،برهوت گونه هایت را خیس کرده....
لیست کل یادداشت های وبلاگ?