یه وقتهایی هست تو زندگی که آدم دلش میخواد خود خدا بیاد پایین،بیاد روی زمین و دست ادمو بگیر ه بهش بگه اهای راه درست اینه...تو باید الان دقیقا اینکار و بکنی...
خدایا..الان از همون وقتهاست برای من...
((تنهایی))
تنها آغوش همیشه باز این دنیاست...
و عجیب آنکه هر از گاهی که رهایت می کند?دیگر بار محکمتر در برت می گیرد...
خدا بگذره از سر تقصیرات همه.....میدونم که گناه کردم اشتباه کردم..وقتی از خودم و خیلی چیزها مطمئن نبودم باید جلوی خودم رو میگرفتم اما نشد...اونقدر که روحش برام آشنا بود..اونقدر که حس میکردم همه نگفته هام رو هم میدونه......
واقعا مث نسیم بود...نسیم....
حالا اشک و گریه شده همدم تنهایی های من...اه و حسرت و افسوس.....
نسیم رفت..حالا همه پنجره ها رو هم بسته..که باید بسته میشد که او پاک تر از این بود که بی جهت بماند....
چقدر امشب دلتنگم....کاش میشد که نسیم...لحظه ای پنجره ای باز کند....
سلام همصحبت...
اولین جایی که من حضور در دنیای مجازی رو توش احساس کردم تو بودی....می دونم که حالا مدتهاستغبار فراموشی روتو پوشونده.. .اومدم گرد و غباری بگیرم..می دونی تو این مدت داستان یک زندگی شد یار من..همدم تنهایی های من..امابه نظرم رسید شاید اینجا، برای گفتن یه سری حرفا جای دنج تری باشه...تو این مدت که سری به تو نزدم خیلی چیزها تو زندگی من عوض شده..انگار من دیگه اون محمدرضا نیستم..انگا که به کلی پوست انداخته باشم..انگار...بگذریم رفیق..بگذریم..راستی دیگه کسی به اینجا سر می زنه؟