تقوای الهی، اساس هر حکمتی است . [امام علی علیه السلام]

همصحبت

 
 
به کجا چنین شتابان(سه شنبه 86 مرداد 2 ساعت 6:26 عصر )
به کجاچنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید،
دل من گرقته زین جا،هوس سفر نداری؟
_زغبار این بیابان،همه آرزویم اما، چه کنم که بسته پایم،چه کنم که بسته پایم
به کجا چنین شتابان؟
_به هر آن کجا که باشد به جز این سرا سرایی
سفرت به خیر اما تو و دوستی خدارا،چوازاین کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران،برسان سلام مارا !
((دکتر شفیعی کدکنی))

 
همه ی دلتنگی های عالم(یکشنبه 86 تیر 24 ساعت 10:47 عصر )
گاهی اوقات دنیا با تمام وسعت ظاهریش چقدر برای انسان کوچک میشود!گاهی اوقات این کره خاکی چقدربرای انسان غیر قابل تحمل میشود!
وگاهی اوقات چقدرانسان ازخدایی که ازرگ گردن به او نزدیک تر استدور میشود!بار الاها تو خود میدانی که چقدر دلم برایت تنگ شده است،نمیدانم انان که تو را فراموش میکنند چه کسی را پیدا کرده اند که با او از همه ی دلتنگی های عالم بگویند؟،آخر بعضی حرفها هست که با هیچکس جز تو نمی توان گفت!آخر بعضی وقتها هست که همصحبتی هیچ کس جز تو به انسان آرامش نمیدهد!آخرهیچ کجای دگر همصحبتی چون تو پیدا نمی شود!ومن همه ی حرفهای درونم را، با تومی گویم خدا،
دلم خیلی گرفته،
ازدست نفس ضعیفی که هنوز لذت بندگی ترا نچشیده و دل در گرو وسوسه های زمین دارد و توخوب میدانی که کم اند کسانی که از پس همه ی وسوسه های زمین برآیند،
دلم گرفته از آدمهایی که دلشان ،رفتارشان وگفتارشان رنگ و بوی خدایی ندارد،
دلم گرفته از زندگی در بین کسانی که بیش از هر کار دیگری در این دنیانافرمانی ترا میکنند،
دلم گرفته از آدمهایی که دیگران را با پولشان می سنجند نه با روحشان!
دلم گرفته از خودم که گاهی اوقات چنان گستاخ میشوم که در حضورت گناه میکنم ،
می ترسم خدا ،میترسم که روزی چشم باز کنم و ببینم که در دره های پست نفسانیت و دنیا طلبی سقوط کرده ام........

 
نجوایی در تنهای(چهارشنبه 86 خرداد 9 ساعت 12:9 صبح )
کاش هیچگاه بزرگ نمیشدم!!!!و ای کاش دنیای بزرگسالی به همان زیبایی بود که در رویاهای کودکی خود می پنداشتم !وبراستی خیلی جالب است شاید قسمت اعظم آرزوهای دوران کودکی هریک از ما رویای بزرگ شدن و عبور از محدودیتها و قید و بندهای دوران کودکی بودحال آنکه نمیدانستیم با همان قید و بند ها و بایدها و نبایدها در حال تجربه کردن یکی از بهترین دورانهای زندگی هستیم وعجیبتر از همه برای من این است که در دوران کودکی بچه هایی را دیدم و شناختم که عجیب مرد بودند و بزرگ و هم اکنون بزرگسالانی را میبینم که عجیب بچه اندََََ و کوچک و نمی دانم و نمی فهمم که مگر بعضی چه کرده اند و چه دارند که چنان رفتار میکنند که گویی این کره خاکی حول محور انان میچرخد!!!و ای کاش بعضی میتوانستند گند تعفن اخلاق و رفتارشان را احساس کنندبعضی اوقات با خود می اندیشم که نکند من هم روزی روزگاری اینچنین بشوم و نکند کاری کنم که درنظر دیگران اینچنین باشم...کاش هیچگاه بزرگ نمیشدم.

 
سرآغاز(شنبه 86 اردیبهشت 15 ساعت 12:53 صبح )
سلام سلام به هرکس که لحظه ای از وقت خود را به خواندن این متن اختصاص میدهد نمیدانم از کجا شروع کنم حرفهای زیادی است برای گفتن و نوشتن ودرددل می دانید به نظر من ما در دنیای عجیبی زندگی میکنیم دنیایی پر از مفاهیم متضاد که گاه درک اینهمه تضاد در کنار هم برای انسان دشوار میشود (شاید بهتر باشد بگویم برای من دشوار می شود) دنیایی که در شلوغی سرسام آور و گاه آزاردهنده ی آن تنهای تنهاییم دنیایی که با همه ی امکانات و پیشرفتهایش همچنان عاجز از حل بسیاری از موضوعات و مسایل پیش پااافتاده است و انسانهیی که هر چقدر تمدن پیشرفت می کند باز هم اسیر جاهلیتهای خاص زمان خود میشوند وووو.... می خواهم افکار و دغدغه های ذهنیم را و هر آنچه که در سراچه ی ذهنم می گذردرا گاه و بیگاه در معرض دید و بوته ی نقد خوانندگانی که ممکن است سری به این وبلاگ بزنند بگذارم و با آنان تبادل نظر کنم منتظر پیامهایی که ممکن است بفرستید هستم تا بعد ....

<      1   2      




بازدیدهای امروز: 6  بازدید

بازدیدهای دیروز:2  بازدید

مجموع بازدیدها: 42740  بازدید


» لینک دوستان من «
» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «